رمان ایرانی که «سفر و شناخت خویشتن در پس زخمی عمیق از عشق» را توصیف میکند. روزها از پی هم میگذشتند و من در گیرو دار مسئولیتهای کار و زندگی احساس میکردم چیزی را درونم گم کردهام. شبیه وقتی که قصد بیان جملهای داری اما تا به خود میآیی میبینی فراموش کردهای... گویی چیزی را درونم گم کرده بودم که هر چه چشمهایم را به هم میفشردم و در ذهنم فلش بکِ گذشتهام را میزدم آن را نمییافتم... شاید اصلا چیزی گم نکرده بودم اما باید پیدا می کردم... شاید چیزی در گذشته ام بی قرارم نکرده بود اما در آینده مرا صدا می زد و آن لحظه نمیدانستم برای یافتنِ گمشده ام چه سفر دور و درازی در پیش داشتم...
دسته بندی موضوعی | موضوع فرعی |
علوم انسانی |
ادبیات
ادبیات |